دیدگاه امام خمینی(ره) در مورد صوفیه
بنابر آنچه در قبل اشاره کردیم یکی از ترفند های صوفیان (مخصوصا صوفیان گنابادیه) صوفی جلوه دادن بسیاری از علمای شیعه می باشد، که این مسئله در مورد حضرت امام خمینی ره که عارفی برجسته و فقیهی مجاهد در بین علمای شیعه می باشد هم صدق کرده و شخصیت بزرگوار امام خمینی ره را هم مورد تهمت قرار داده و ایشان را صوفی قلمداد کرده اند
حقیقت چیست؟....
باید گفت که امام خمینی نه تنها صوفی نبوده بلکه از مخالفان سرسخت صوفیه بوده که این را در آثار ایشان می توان یافت.
حضرت امام خمینی(ره) در مورد حکیم و عارف می فرمایند : آن که خود را مرشد و هادی خلایق می داند و در مسند دستگیری و تصوف قرار گرفته، اصطلاحات این دو دسته (عارف و حکیم) را به سرقت برده و سر و صورتی به متاع بازار خود داده و دل بندگان خدا را از حق منصرف و مجذوب به خود نموده و آن بیچاره صاف و بی آلایش را به علما و سایر مردم بدبین نموده، برای رواج بازار خود، فهمیده یا نفهمیده، پاره ای از اصطلاحات جاذب را به خورد عوام بیچاره داده و گمان کرده به لفظ « مجذوب علیشاه » یا « محبوب علیشاه » حال جذبه و حبّ دست می دهد.
امام (ره) در ادامه بیان خود می فرماید : ای طالب دنیا و ای دزد مفاهیم! این کار تو هم اینقدر کبر و افتخار ندارد. بیچاره از تنگی حوصله و کوچکی کله، گاهی خودش هم بازی خورده، خود را دارای مقامی دانسته، حب نفس و دنیا به مفاهیم مسروقه و اضافات و اعتبارات، پیوند شده، یک ولیده ناهنجاری پیدا شده و از انضمام اینها یک معجون عجیبی و اخلوطه غریبه ای فراهم شده و خود را با این همه عیب، مرشد خلایق و هادی نجات امت و دارای سرّ شریعت دانسته؛ بلکه وقاحت را گاهی از حدّ گذرانده، دارای مقام ولایت کلیه دانسته، این نیز از کمی استعداد و قابلیت و تنگی سینه و ضیق قلب است.[1]
ایشان در دیوان اشعار خود می فرمایند :
خار راه منی ای شیخ ز گلزار برو از سر راه من ای رند تبهکار برو
تو و ارشاد من ای مرشد بی رشد و تباه از بر روی من ای صوفی غدار برو
ای قلندر منش، ای باده به کف خرقه بدوش خرقه شرک تهی کرده و بگذار و برو[2]
ایشان در شعری خطاب به حلاج می فرمایند:
گرتو آدم زاده هستی علّم الاسماء چه شد قاب قوسینت کجا رفته است أو أدنی چه شد؟
بر فراز دار، فریاد انا الحق می زنی مدعی حق طلب إنّیت و إنّا چه شد؟
مرشد از دعوت به سوی خویشتن بر دار دست لا الهت را شنیدستم ولی الاّ چه شد؟[3]
ایشان در جای دیگر می فرمایند :
از صوفی ها صفا ندیدم هرگز زین طایفه من وفا ندیدم هرگز
زین مدعیان که فاش انا الحق گویند با خودبینی فنا ندیدم هرگز[4]
تا کوس انا الحق بزنی خودخواهی در سرّ هویّتش تو نا آگاهی
بردار حجاب خویشتن از سر راه با بودن آن هنوز اندر راهی[5]
گر نیست شوی کوس انا الحق نزنی با دعوی پوچ خود معلق نزنی
تا خودبینی تو، مشرکی بیش نیی بی خود بشوی که لاف مطلق نزنی[6]
فریاد انا الحق ره منصور بود یارب مددی که فکر راهی بکنیم[7]
صوفی از وصل دوست بی خبر است صوفی بی صفا نمی خواهم[8]
گوش از عربده صوفی و درویش ببند تا بجانت رسد از کوی دل، آواز سروش[9]
امام خمینی (ره) در ردّ عقیدة بطلانِ شریعتِ تصوف، می فرمایند :
« و بالجمله ، کشفی اتمّ از کشف نبی ختمی و سلوکی اصحّ و اصوب از آن نخواهد بود . پس ترکیبات بی حاصل دیگر را که از مغزهای بی خرد مدعیان ارشاد و عرفان است، باید رها کرد ... پس، از بیانات سابقه معلوم شد که آنچه پیش اهل تصوف معروف است که نماز وسیله معراج سلوک و سالک است و پس از وصول، سالک مستغنی و از رسوم گردد ، امر باطل و بی اصل و خیال خام بی مغزی است که با مسلک اهل الله و اصحاب قلوب مخالف است و از جهل به مقامات اهل معرفت و کمالات اولیا صادر شده است، نعوذ بالله منه.[10]
حضرت امام (ره) ضمن مخالفت جدی با شطحیاتِ متصوفه، می فرماید: « ای مدعی معرفت و جذبه و سلوک و محبّت و فناء، تو اگر به راستی اهل الله و از اصحاب قلوب و اهل سابقه حسنایی هنیئا لک، ولی این قدر شطحیات و تلوینات و دعوی های گزاف که از حب نفس و وسوسه شیطان کشف می کند، مخالفت با محبّت و جذبه است؛ « انّ اولیائی تحت قبائی لایعرفهم غیری ». تو اگر از اولیاء حق و محبّین و مجذوبینی، خداوند می داند؛ به مردم اینقدر اظهار مقام و مرتبت مکن. و اینقدر قلوب ضعیفه بندگان خدا را از خالق خود به مخلوق متوجّه مکن و خانه خدا را غضب مکن! بدان که این بندگان خدا عزیزند و قلوب آنها پر قیمت است، باید صرف محبت خدا شود. این قدر با خانه خدا بازی مکن و به ناموس او دست درازی نکن؛ « فإنّ للبیت ربّا » پس اگر در دعوی خود صادق نیستی، در زمره دورویان و اهل نفاقی.[11]
و در جایی دیگر در مورد شطحیات، می فرمایند: « همه شطحیات از نقص سالک و سلوک و خودی و خودخواهی است.[12]
از مجموع سخنان امام خمینی چنین استفاده می شود که عرفان آن بزرگوار، مغایر با عرفان تصوف است و چنانچه مطالبی را از دیگران دارد، بر اساس «خذالحکمة ولو من اهل النّفاق» می باشد و لا غیر.